۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

گلایه از وبلاگستان

سیزده آبان را سبز کردیم ... دختران سبز پوشمان را تقدیم اژدهای آدمخوار کردیم به جایش... سبوعیت سگان را حد و مرزی نبود... فیلم ها را نگاه می کردم و چاره ای جز اشک نداشتم... یارانه ها قطع شد تا سگها در پول خون کارگران غلت بزنند... دختران نازنینمان رفتند و کودتاگران پای بر شاهرگ قشری گذاشتند که نان شب اگر داشتند به مدد این چند کوپن بود و بس... شمیر از همه سو می زند این دیو آدمخوار... دست و پای گرسنگان را حال می طلبد تا این سیل خروشان را مهار کند که اگر گناه می کند از سر ناچاری است.... جز اتصال این حلقه ها راهی نداریم باید دو سر سیم را به هم وصل کنیم و بس... خواسته های ما یکی است دیگر این ها دستان را می بندند تا سگها بگشایند... دیگر به جز اعتصاب سراسری چه راه می ماند پیش رویمان... خشونت که در قاموسمان نیست فحش که نمی دهیم پس تا کی دوشیزگان مان را پیشکش کنیم که بساط عیش و طرب آقایان را بهانه ای باشد... نمی دانم از همه اهالی وبلاگستان گله دارم... این عضو کوچک نوپا را ببخشید که از سر ناچاری به بزرگان می تازد اما به نظرم چاره ای نمانده و وقت تنگ است... تا کی به لقمه نانی که به منت جلویمان می اندازند قانع باشیم تا کی کتک خوردن زنان و دخترانمان را ببینیم و باز هم تشویقشان کنیم که فردا باز هم بیایند... شانزده آذر چه اتفاق جدیدی می افتد که تا به حال نیافتاده؟ دوباره چند نفر سیاه پوش چند زخمی چند اسیر... یا به خیابان بیاییم و از خیابان به در نرویم یا اعتصاب کنیم و در خانه بمانیم... اهالی وبلاگستان قدری بیاندیشید در این باره و نظراتتان را بیان کنید... این چند روز هر چند که موضوع در بالاترین مطرح شد اما در هیاهوی اخبار باز گم شد و از یادها رفت... این سگها را ما پروار می کنیم به یاری کارگران برویم و نگذاریم تنها بمانند تا آنها هم تنهایمان نگذارند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر