۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

بترسید بترسید ما همه با هم هستیم

این بار شما باید بترسید... ما نمی ترسیم ما دیگر از هیچ چیز نمی ترسیم... ما تا ته خط رفتیم ما شکنجه شدیم به پای چوبه های اعدام رفتیم شما ما را به ته خط بردید و ما دیگر نمی ترسیم شما به ما تجاوز کردید شما شنیع ترین تفکرات بیمارگونه تان را روی جان پاک ما آزمودید و ما پاک تر شدیم ما از دروازه گذشتیم و شما پشت درها ماندید در منجلاب ماندید شما در کثافت پوسیدید و ما را خورشید گرم خیابانهای سبز تطهیر کرد... ما عروج کردیم و شما افول... بترسید از ما... امروز به سوگ می نشینیم برای گلهای تازه رسته مان پس بکشید ما را ما برمی گردیم... از زندانیان ما بترسید از حجاریان بترسید از ترس بر خود بلرزید وای بر شما اگر بلایی بر سر جانباز اصلاحات بیاید... بترسید از تاجزاده خندان ما از چریک پیر ما بهزاد ما... وااااای بر شما... این رود خروشان اگر طومارتان را نمی پیچد، برای این است که کورسوی امیدی دارد... وای بر شما که بر سر طنابی به باریکی مو قدم بر می دارید و ما منتظریم تا سقوط شما را جشن بگیریم واااای بر شما... دیگر ما نمی ترسیم شما چطور؟
به من بگویید شما چطور می خوابید چطور در خیابان قدم می زنید؟ شما از ما زندانی ترید... زندان شما تاریک تر و نمورتر از ما است زنان شما کورسوی امید ندارد زندان شما تنها تاریکی محض است و آکنده از ترسی جانکاه... وای بر شما بترسید از ما و از این ترس بمیرید... تمام شد ما سی سال ترسیدیم و از این ترس شجاع شدیم... شما دیگر ترسناک نیستید ما فهمیدیم در پس آن صورتک وحشتناک صورتی پنهان است که از ترس سفید شده و ما صدای به هم خوردن دندانهایش را شنیدیم... فریاد شما از ترستان است... باشید تا از ترس بگریید و بمیرید... شما از ترس مرگ خودکشی می کنید... مرگتان مبارک... ما هم خضاب می کنیم و به استقبال شما می رویم ما دیگر نمی ترسیم. فردا تمام ایران را سبز می کنیم در سوگ عزیزانمان حال شما بگویید به کدام سو می روید هنوز هم فرصت هست دستبندی سبز ببندید و به صف ما بیایید و با ما فریاد بزنید نترسید نترسید ما همه با هم هستیم...

۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

تنها ساکت باش

حرف نزن سخن مگو ساکت باش... ما را خوشتر که در بازداشتگاه ها بمانیم... ما را خوشتر که جسدهای دخترکانمان را دریده و غارت شده به سینه خاک بسپاریم و به عقد مرگ درآوریم اما تو به ما رحم نکنی... ما را به مرحمت تو نیازی نیست بیش از این نمک به زخم کهنه ما مپاش ما از تو کمک نمی خواهیم ما تنها می خواهیم تو شر کثیفت را از سر ما کم کنی... لطفت ارزانی سگانت... ما گرگیم و خوش است ما را تازیانه های باد به جای لگدهای صاحب در کنار استخوانی... رهایمان کن، تو از ما حرف نزن تو شرافت دربندیانمان را به کثافت کلماتت مآلای...
ترا با ما کاری نیست و ما را با تو... به لطفت به تکه استخوانی که بر سینه مان پرت می کنی ما را نیاز نیست ما گرگ بیشه های دوریم... رافت کثیفت را برای سگانت نگاه دار...
به اشک های ما نخند نیمه انسان بیمار... تنها دلم برایت می سوزد ورنه جوابت جز این بود... ساکت باش... تنها ساکت باش...
عقاید این مردم را به بازی نگیر نام اسلام را میار حرف نزن کثافت از دهانت می بارد... نگرانی مادران ما را به سخره مگیر... گند نفست بوستان را خارستان می کند... اهرمن سیرت شیطان صورت، دوستان ما را صدا مزن عزیزان ما را مخوان رهایمان کن به درد خود...
کثافت مجسم، مایه ننگ، ما را بازیچه فرض مکن ما فرزندان ایرانیم ما زن و مرد جنگیم... ما به حقه های کثیف تو خام نمی شویم... صدایت مو بر اندامم راست می کند، غثیانی در دلم به راه می اندازد....
ما از تو چیزی نمی خواهیم تنها فقط ساکت باش...

۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

ماشین لباسشویی، کلاه شاپویی، امید کوچولو و نماز جمعه

نمی دونم چرا همینطوری دارن تو دلم رخت می شورن خدایا... یعنی رفسنجانی چه می گه امروز خیلی ها دارن میرن پدر بزرگ هشتاد و پنج ساله من هم داره می ره می گن تو بولوار کشاورز جای سوزن انداختن نیست وای امروز از اون روزاست روزی که مقام ولایت خوشگله هم قرار بود حرف بزنه من همین طوری ماشین لباسشویی درونیم راه افتاده بود تا اون گند عظما بالا اومد... وای خدا ما این همه کشته دادیم این همه داغ داریم تو رو خدا بیا و مردونگی کن. بالا غیرتاً اوس کریم یه کاری بکن ما پیروز بریم خونمون... نمی دونم به هیچ چیز و هیچ کس دیگه اعتمادی نیست ولی بازم پشت دیوار دلم یه امید کوچولو داره قدم می زنه... یعنی چه می شه امروز؟؟؟
از یه طرفم اون آدم قویه که تو ور بی تفاوت ذهنم نشسته و داره سیگار می کشه و خیلی از موضع قدرت حرف می زنه می گه مهم نیست رفسنجانی چی بگه مهم اینه که الان خیابونا پر سبزهای امیدوار و خندونه و مهم تر اونکه میرحسین عزیز و کروبی نازنین دارن میان... شایدم راست بگه اما صدای ماشین لباسشویی بیشتره و اون مرد قویه که کلاه شاپو سرشه فقط داره به سیگارش پک می زنه... امید کوچولو هم هی میره هی میاد فکر کنم جیش داره... خدا همه چیزو به خیر بگذرونه... کاشکی امیدمون دیگه فردا کوچولو نباشه و بزرگ بشه...
زنده باد سبزها

۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

شیر پیر، چریک پیر

دست مریزاد جوون مرد، شنیدم دم نزدی زیر دست اون برادر لعنتی که نمی دونم اسم کثیفش چیه... شنیدم خندیدی و دستشون انداختی... راستش بهزاد خان اگر هم طاقت نیاری تو همیشه قهرمانی و قهرمان می مونی... می دونم اون لعنتی نمی ذاره بفهمی این ور این دیوارهای سیاه چه خبره اما بذار بهت بگم که ما همه سبزیم ... ما می یایم بیرون اونام می یان و هر بار چند نفر رو می یارن پیشت که تنها نباشی... مطمئنم با هر بار اومدنمون حتی ته اون انفرادی های وحشتناک هم بوی خوش علف تازه زده می آد... آخه ما همه سبزیم...
چریک عزیز، هم زندان صفر قهرمانی، حقا که حق ادا کردی و حجت تموم کردی... تنهات نمی ذاریم این بار... چه خام بودیم اون زمان که استعفا دادی و نیومدیم... این بار اومدیم مهندس اومدیم... آخه ما همه سبزیم...
می دونم اون برادر لعنتی نمی ذاره تو بفهمی که ما دست در دست، صف در صف تو همه جای دنیا پشتت وایستادیم، حتما تو دلت داری می خونی:
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
اما جوونمرد ما دنیا رو انگشت به دهن کردیم... دخترامون می آن کتک می خورن و رو زمین می شینن و می گن بزنید ما رو تا اینکه حتی سرباز ها هم به گریه می افتن و از رو می رن... تو باورت می شه این همه شیرزن داشته باشیم؟؟؟ پسرامون رو بگو همه یه پارچه آتیشن... تو باورت می شه اینقدر شیمرد داشته باشیم؟ اونا که نمی ذارن اینا رو بفهمی اما من بهت می گم چون ما همه سبزیم...
آخ اگر بدونی این جا چه خبره، یادت می آد یه سال پیش همین موقع همه داشتن به هم فحش خواهر و مادر می دادن و بی بهونه تو خیابون با هم دست به یقه می شدن... اگر بدونی الان چه جوری همه عاشق همن به هم لبخند می زنن باورت نمی شه کافیه یه نفر انگشتاشو به علامت پیروزی بالا بگیره تا خیابون یه پارچه بشه خنده و شادی و امید... من که این روزها همش بغضم می گیره و اشک تو چشمام جمع می شه...
اینجا همه سبزیم آخه...
تو نمی دونی هجده تیر چه خبر بود نمی دونی، محشر بود... آخرش بود... من باورم نمی شد کسی دماغشو بیاره بیرون اما همه اومدن همه... از پیر و جوون... زن و مرد... اصفهان، تبریز، رشت باورت می شه؟؟؟ بابا ما همه مون سبزیم به خدا
روسفیدت کردیم شیرمرد؟؟؟ حالا کجاشو دیدی اینقدر به این درهای بسته می کوبیم تا باز بشن چون اون ور
نوازنده چیره دستی می نوازد...
تو می یای بیرون من ایمان دارم چون ما همه سبزیم

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

برای جنبش سبز چه خواهم کرد/ چه نخواهم کرد... بازی وبلاگی

برای جنبش سبز چه کار خواهم کرد:

سوال قشنگی پرسید دوستمان...
می شوم یک رسانه! اخبار درست را برای همه می فرستم... و از آنها می خواهم برای دوستانشان بفرستند...
هر روز و هر لحظه فکر می کنم چه باید گفت دراین کاغذ دیواری دیجیتالی که عاقلانه باشد و ما را یک گام به جلو ببرد.
سعی می کنم غم ها و نا امیدی هایم را برای خودم نگه دارم و به همه روحیه بدهم.
در تمام راه پیمایی ها، گردهم آیی ها و تظاهرات در هر جا شرکت می کنم.
سعی می کنم به همه خبرگذاری های خارجی اخبار درست برسانم و شرایط را برای آنها بنویسم.
پول هایم را از بانک های دولتی در خواهم آورد .
همه چیز را می خوانم همه چیز را می بینم و تحلیل می کنم.
پیشنهاداتم را برای همه می نویسم.
اگر لازم شود برای رایم به زندان می روم، شکنجه می شوم و تا پای مرگ هم می روم. این شوخی نیست باور کن دوست عزیز تحمل این بی همه چیز برایم از همه چیز سختتر است... واقعاً می گویم مرگ بهتر است...
بر روی عکس ا.ن. و خامنه ای رنگ سبز خواهم پاشید.
شهر را رنگ سبز می زنم.
بر روی همه دیوارها علامت سبز پیروزی خواهم کشید.

برای جنبش سبز چه نخواهم کرد
گریه نخواهم کرد برای هیچ کس و هیچ چیز.
ناامید نخواهم شد و اگر هم شدم این حس را برای خودم نگه خواهم داشت.
محصولات نوکیا، زیمنس، چی توز، تلاونگ، تبرک، پفیلا و هر شرکت دیگر که در تلویزیون تبلیغ می شود را نخواهم خرید.
پانزدهم تا هفدهم تیر را سر کار نخواهم رفت و همه را تشویق خواهم کرد که نروند.
ترس به دل راه نخواهم داد و احساس شکست را در دل خواهم کشت.
هرگز به ا.ن. رییس جمهور نخواهم گفت.

رییس جمهور فقط موسوی