۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

در رثای معصومیت و غرور از دست رفته

یک دوستی از دختر ایرانیی که می شناسه و گهگاهی باهاش به صرف آبجو و رختخواب یه قراری می ذاره برام حرف می زنه... اینقدر می فهمم که هیچ قضاوتی نکنم و ته دلم بگم هوم چه عجیب و یه لبخند کانادایی بزنم... تازگی که هر دو از تعطیلات برگشتیم ازش حال دخترک رو پرسیدم که گفت باهاش حرف نمی زنه و دلیلش اینه که در سفری که دختر به وگاس داشته به علت راوبط بدون پرتکشن نگران شده و رفته آزمایش بده و دوست من هم دیگه حاضر نیست باهاش رابطه ای داشته باشه.... بعد هم دراومد که آخه من یه بچه دارم.... یادم اومد که دخترک هم یه بچه از یه ازدواج دیگه داره....

راستش من در این ماجرای پاره شدن بند تاپ این خانم ناراحت سینه لختش نشدم نوش جون انریکه.... برخلاف حرف دوستان کنسرت هم زیاد می رم.... اما به خودمون که فکر می کنم می پرسم ما چمون شده؟ نه بچه برامون مهمه نه سینه لخت نه تمسخر کرور کرور آدم نسبت به ملیتمون..... به من بگید پس چی مهمه؟ انگار داریم تبدیل می شیم به یه مشت هیچی ندار؟؟؟

همش هم داریم توجیه می کنیم که ای بابا یه نفر تو فلان جائک یه کار کرده از اینم بدتر.... یه جورایی دارم باور می کنم که این طفلک (الف نون) واقعا لیاقتمونه... آخه برادر من این همون سبک استدلاله....

نمی دونم تویه دنیای کوچیک من بد بده و خوب خوب.... مهم نیست که بد یه غلط مصطلح باشه یا نه.... هیچ ربطی هم به نجابت نداره.... مرد و زن رو هم قاطیش نکنید .... حرف سر نداشتن حد و مرزه تا اونجا که اسباب خنده یا دل به هم خوردگی می شه...

نمی دونم از ما گقتن آقا جان یه تجدید نظری بکنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر