۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

سوغات

آهای نگهبان بگو
چه تحفه می بری زشهر ما
برای خواهرت
بکارت شریف خواهرم؟
بگو زشهر من شهر آیینه ها
چه سوغات می بری
به شهرخود؟
برای مادرت، پدر
برادرت
تن لهیده برادرم؟
نگاه کن به من
چه می بری
جواب مشت گلوله بود پیشترها
نه این ...

جواب گل چه بود؟

ترانه در گلو چه شد که سوخت
ندای سبز ما
میان بهت چشمهایمان
سبز بود
و سرخ شد
آهای هو تفنگ بدست
کوله بار باز کن
ببینمش چیست می بری ز این دیار
به یادگار
...
دهان خرد محسن است این؟
یا که قلب خونچکان مادرش؟؟
وای مادرم وای مادرم
چه نعره ای کشید...
در میان قبرها
وای مادرم وای مادرم
بگو بگو چه می بری
بده به من ببینمش
چه است این

...

دستمال سبز، شال سبز؟؟؟
برای خواهرت؟
برادرت؟
سجاده ای به رنگ برگ برای مادرت؟
عکس؟ بیانیه؟
سرود؟
...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر