۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

سینه ها بریان و چشم ها گریان

اسحاق جهانگیری از فاجعه دروغ و فاجعه تخریب دولت کودتا می نالد... مخابرات، سایپا، تراکتور سازی، میدان گازی عسلویه و خدا می داند چه چیزهایی به تملک سپاه در آمده است... واگن پارس، نیشکر هفت تپه ماشین سازی اراک ذوب آهن اصفهان همه و همه زیر چرخ دنده های دروغ جان می کنند... از همه مضحک تر سوزنی بود که اجلاس 5+1 به توپ پر باد هسته ای زد تا صدای فیسش گوش همه را کر کند... از دانشجو و دانشگاه که سخنی به میان نیاید سنگین تریم... رگ های گردن بیرون آمده، خشم و نارضایتی، عرق شرم با هر که حرف می زنم می نالد و می گوید کمکم کن از این جهنم خلاص شوم... آنچه دارد پیش می آید ویرانی است باور کنید در انتهای این دولت از هیچ صنعتی هیچ ویرانه ای هم به جای نخواهد ماند که بر سر آن اشک بریزیم... کودتاگر بهشت تحویل نگرفته بود اما هر چه بود چرخی بود که می چرخید و عده ای نان می خوردند... چه خواهد شد؟ کسی می تواند به من پاسخ دهد که آخر کار چه می شود؟ این توپ توخالی کی خواهد ترکید؟ نمی دانم مدتهاست دلم هی می گیرد و چشمانم به اشک می نشیند... چه کرده ایم با تو ای خداوند عالمیان؟
شاید آنچه درو می کنیم حاصل سالها بلکه قرنها خواب خرگوشیمان باشد... اول تکه نانی دزدیدند هیچ نگفتیم بعد هی بیشتر و بیشتر تا به اینجا رسید که شتر را با بار به یغما بردند و حال فریاد وا اسفا سر می دهیم... کهریزک را که می ساختند فکر نکردیم که روزی برادران و خواهرانمان را به آنجا خواهند برد... وقتی در انتخابات مجلس هفتم آن گونه کردند فکر نکردیم باید چیزی بگوییم ما همیشه خواب بودیم... وقتی اسانلو را بردند فکر نکردیم بعدی شاید پدر ما باشد... وقتی معلم ها به خیابان ریختند سکوت کردیم وقتی کمپین یک میلیون امضا جز می زد برای حقوق زنان فکر نکردیم شاید روزی به خواهرانمان در زندان ها تجاوز کنند پس باز هم سکوت کردیم و چشمانمان را به هم فشردیم که خوابیم و نمی بینیم... وقتی که این ملت چرتی به قول علی حاتمی هیچ نمی بیند امر مشتبه می شود که پس بیا شتر را با بار ببریم و عمری به خوشی بگذرانیم... به خدا می ترسم روزی برسد که دیگر ایرانی هم نماند و خلاص بشویم در به در و آواره دنیا که شدیم اما به هر حال دلمان به آن یک وجب همیشه خوش بوده... از هیچ چیزش که راضی نبودیم بلاخره تاریخی داشتیم که بادی به گلو بیاندازیم و پزش را بدهیم...
می ترسم دیگر چیزی باقی نماند... نمی دانم چرا همه اش باید به دنبال مناسبت های تقویم بگردیم حالا که کارگران دست تنها شده اند و دانشجویان بیدار چرا به این فکر نکنیم که می توان تلاش ها را یک کاسه کرد؟ همه مناسبتها خوبند اما وقتی منطق این است که اینقدر قطعنامه بدهید که قطعنامه دان شما پاره شود چرا مشی مان را تغییر ندهیم... این یک پیشنهاد است روی آن فکر کنید...
سبز باشید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر