۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

خداااااااااا

خدااااااا اگر ننویسم می ترکم دیوونه می شم خدااااا نگاهش جلوی چشممه دخترکمون مرد تو بغل برادرانش جان داد و ما فریاد می زدیم نترس... ما فریاد می زدیم هفتاد میلیون نفر فریاد می زدند و به سر می کوفتند خدااااااا خواهرمون مرد در آغوشمون مرد... خدااااا چه می کنید جان بی مقدار تو برای ما چه ارزشی دارد... برو بمیر جانی آدمکش بمیر لعنتی مترسک ابله... نگاهش اینجاست نگاه دلارا هم اینجاست صورتش پر خون شد خون جوشید و سنگفرش خیابان سرخ شد... واااااااییییییی چه کنم خدا با این درد با این چشم هایی که تا ابد تعقیبم خواهد کرد خدااااا فریاد کم می آرم اشک کم می آرم... اگر دریا دریا باروون بیاد خون جوونای ما رو از روی سنگفرشها نمی شوره... فاطمه فاطمه است ما دیگر در خدمت شکم و زیر شکم آقایوون نیستیم ما می جنگیم ما برای بدیهی ترین خواسته هامون می جنگیم ما برای کمینه حقوقمون دخترامونو می کشن ای خداااااااا کجایی... جان بی مقدار تو واقعا بی مقدار است و تو دیگر آبرویی نداری باور کن... اما تو فراموش کرده بودی که ما زن و مرد جنگیم و آنقدر می جنگیم تا بساط بی آبروهایی چون تو را برچینیم.... مادرت بمیره دخترم مادرت بمیره... چطور دیگه زندگی کنم خدا چه کنم... دیگه نمی تونید جلوی هیچ چیز و هیچ کس رو بگیرید
دیگر تمام شد باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم
چگونه می شود به مرد گفت که او زنده نیست
که او هیچگاه زنده نبوده است
دیگر تمام شد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر