۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

سلام

سلام

این اولین پست من است... انگار نامه ای عاشقانه... چندبار نوشتم و پاره کردم.
انگشتان ناآزموده و کی بوردی که لیبل فارسی ندارد... می گردم و راه خود را
میان دکمه ها باز می کنم، انگار که زندگی...
نمی دانم بی حوصلگی بود یا تنبلی شاید هم کار زیاد، از وقتی آمدم این سوی آب
و به خیل غربت زدگان پیوستم تا حالا همه اش به خودم گفتم به زودی شروع
می کنم به نوشتن اما ضربه چنان سنگین است که تا مدتها گیجی... بعد هم در دنیایی
از اخبار ضد و نقیض قوطه می خوری تا بیایی با دنیای این سو آشنایی اص و قص داری
به هم بزنی می بینی روزها می گذرد و تو هم در دستان آب...
گاه با خودم در این روزها زمزمه می کردم
چه دانستم که این رویا مرا زین سان کند مجنون
و قص علی هذه...
شاید در آن دوردستها یک جوری خیالم آسوده شده که دوباره شیطانکی به جلدم
فرو رفته...
به هرحال هر چه هست
سلام
سال نو مبارک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر