۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

مکزیک و ایران

امروز در کافه ای با دوستم نشسته بودم تا آخرین تکلیف این ترم را هم تمام کنیم تا بتوانیم از مواهب تابستانی که بلاخره از راه رسید حسابی بهره بریم... در کشاکش دانلود کردن فایلها با اینترنت درب داغان من معتاد به خواندن اخبار هم فرصت مغتنم می شمردم برای سر زدن به بالاترین... همکلاسی من هم از تغییرات قیافه من با خواندن اخبار تفریح می کرد که گاه میخندیدم گاه عصبانی و گاه... پرسید چه می خوانی و برایش گفتم که دولت ما در ایران با توزیع رایگان سیب زمینی، پرتغال و میوه می خواهد مردم را تطمیع می کند که ناگهان با ابروهای بالا جهیده گفت آه فکر نمی کردم که کشور من مکزیک اینقدر شبیه ایران تو باشد... اما حداقل آنجا آناناس توزیع می کردند و کنسرت مجانی می گذاشتند و مادران سرپرست خانوار و پیرها قول ماهانه می دادند... خدای من دنیا چقدر شبیه هم است و استراتژی ها نخ نما شده چقدر همگون... او هم می خندد که حداقل به دولتی هایتان بگویید میوه های باکلاس تری توزیع کنند و روشهای مفرح تری به کار برند...
بعد می گوید خدا را شکر او که رائی نیاورد خدا کند...
من هم می گویم خدا کند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر