۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

آقای رئیس جمهور چند سانویچ میل کنید...

بیچاره لری امشب خواب نخواهد داشت من که از دیدن مصاحبه نفس گیرش و تلاش برای ساکت کردن و گاه به حرف آوردن این دیکتاتور کوتوله دلم برایش سوخت... مردی که ازتمام عقده های حقارت به شدت رنج می برد و مشخص است که اتفاقات ماه های اخیر به شدت او را تحلیل برده از دادن جواب بله یا خیر عاجز است... او در عین حال توان بینظیری در خرد کردن اعصاب طرف مقابلش دارد... مصاحبه های اخیر او را ببینید آن گاه که در مصاحبه با ان بی سی نیوز خانم خبرنگار که با جسارت و شجاعت از او سوال می کند که آیا شما رای ها را دزدیده اید در جایی دیگر می گوید بسیار خوب آقای رئیس جمهور بگذارید از این مساله بگذریم انگار نه منطق که لجاج ابلهانه بیماری که با بی عقلی سعی در اثبات چیزی که با مغز علیل خود به آن دست یافته و سعی در اقناع تو دارد راهی جز توهین برایت باقی نمی گذارد و چون تو نمی توانی و نباید در سطح او قرار بگیری تنها از او می خواهی ساکت شود... نمونه دیگر هنگامی که او عکس مروه را در مقابل عکس ندا به خبرنگار دیگری در آمریکا نشان می دهد و خبرنگار تنها چند بار به شدت پلک می زند ناباور از اینکه این مجسمه حماقت نمی داند که مسئول مردم کشور خودش است نه مروه مصری تبار ساکن آلمان و می داند که مطابق قوانین بین المللی نمی تواند از جا بلند شود و سیلی محکمی به گوش این بیمار روانی بزند پس تنها چند بار پلک چشمانش را به هم فشار می دهد...
اما این بار لری از پسش خوب برآمد سالها مصاحبه با شخصیتهایی که همه هم قاعدتاً نباید آدم های شریف و سالمی باشند به او آموخته که چگونه مزخرفات طرف مقابل را قطع کند به خصوص در این میان به او پیشنهاد می کند آقای رییس جمهور بگذارید چند لحظه صحبت را قطع کنیم و شما ساندویچی میل کنید... این عالی بود بی نظیر بود... این بار اگر درمقابل این دیوانه خطرناک نشستید یادتان باشد چیزی با خود ببرید تا در دهانش که قطعا بوی گند می دهد فرو کنید غذا متمدنانه ترین چیز است من قاب دستمال را پیشنهاد می کنم... کاغذ توالت به مقدار زیاد هم خوب است...
میر حسین انسان فرهیخته و نجیبی است یادتان می آید در نشست آن روز چه قدر عصبی شده بود و رشته کلام از دستش خارج می شد... خدای من یادآوری آن روزها چه شیرین و چه دردناک است... شکسپیر در قسمتی از نمایشنامه هملت چنین مکالمه ای دارد... جایی هملت از افلیا می پرسد پدرت کجاست و اوفلیا جواب می دهد در خانه است خداوندگار من و هملت می گوید درهای خانه بر او بسته باد تا بیش از این حماقتش را در کوچه و بازار عیان نکند...
کاش می شد درهای خانه را ببندیم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر