۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

بخشش لازم نیست اعدامش کنید.

ویرگولی که سرنوشت زیستن را رقم می زند... در کتاب های ادبیات، در جای جای این تاریخ بارور شده از خون و جنگ و غارت. واقعاً در آستانه قرن بیست و یکم می خواهیم این ویرگول را کجا بنشانیم؟ در این مدت بارها نظرات دوستان را در پای بحث ها خوانده ام و واقعاً متحیرم از این همه خشونت ریشه دوانده در این سرزمین کهنسال... در این سوی دنیا مگر قانون نیست؟ مگر جنایت نیست؟ اینجا هم محلاتی است که نمی توانی بروی... نه سوالی و نه جرائتی برای بوق زدن... اما اعدام هم نیست... شهر امن و امان است بجز در آن نقاط خیلی محدود... بیجه هم هست و کسانی که زورگیری می کنند و هر کار دیگری... در اولین خروجم از ایران فکر می کردم مردم در همه جای دیگر انسانهای متشخصی اند و نه کسی با کسی کاری دارد، نه خبری از دزدی و مزاحمت هست... ارمغان درهای بسته... وقتی در فرودگاه دوربین عکاسی ام را از کیفم که با زیپ بسته کنارم آویخته بود دزدیدند، این حباب خوشباوری در عرض چند ساعت به یکباره ترکید... نه داستان، مقایسه میان سوئیس و ایران است و نه من دانشجوی بینوا مواجب بگیر گروهی... بحث بر سر خشونت است. گاه فکر می کنم در کلوزیوم رم نشسته ایم به تماشای جنگ گلادیاتورها و همه خون می خواهند و اعصاب خسته تیر کشیده اشان با دیدن چشمان از حدقه درآمده محکومی آرام می گیرد. تاریخ به خون آلوده، ما را بی تفاوت کرده به جان آدمی. اگر به یاد بیاوریم همین چند ماه پیش در اتریش آرام و صلحجو پدری با دخترش... چه کردند او را؟ تبعید مادام العمر به آسایشگاه روانی... چه می کردیم ما اگر به جایشان بودیم؟ انگشت شست رو به پایین و طلب خون. کسی مخالف قانون یا مجازات نیست... اینجا هم اگر قانون نباشد نه سنگی بر سنگ می ماند و نه کسی با لبخند نگاهت می کند... اگر قانون نباشد و مجازات همه، برابر در مقابل آن، می شود، همین که الان جاری است در ایران. اگر قبضی دیر پرداخت شود یا کسی به زنی بی احترامی کند از تمام حقوق خود محروم است. باید بیرون از این جامعه بایستد، جان بکند سالها تا راهش بدهند دوباره به گردونه زیست اجتماعی. این تصور اشتباهی است که گاه غالب دوستان می اندیشند این سوی زمین مردم قانون مدار ترند... نه! ساز و کار مجازات دقیق تر است و مهمتر از همه اینکه همه برابرند در مقابل قانون و دولتمردان آگاهانه تر تدوین می کنند این ساز و کار را. به مرور در جانت نفوذ می کند این احترام و در هوای منفی سی درجه هم می ایستی تا چراغ سبز شود. به هر تقدیر اینجا بحث بر سر جان آدمی است و حق زیستن... اگر چشم در برابر چشم باشد جهانی کور خواهد زیست، این را بی هیچ شکی باور دارم و باور دارم این چرخه خشونت باید جایی متوقف شود. همه جای دنیا همه عزیزانی دارند که سخت است از دست دادنشان. بحث هم بر سربخشش نیست که سنگ روی سنگ بند نخواهد شد... بل شاید بهتر است به جای این غیر انسانی ترین راه، مجازات تغییر کند به چیزی که نه تنها آسان تر نیست، شاید سخت تر و دیرپا تر هم هست.
از شنیدن نظرات شما خوشحال می شوم... شاید این شعر در گوش من هنوز آهنگ خوش آوایی دارد:
دست در دست هم دهیم به مهر میهن خویش را کنیم آباد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر